* ظهورِ منجی *
نامدگان و رفتگان از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند هان! ای تو همیشه در میان
هر چه گرد خویشتن می نگرم در این چمن
آیینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش خودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدنت که بنگرم گریه نمی دهد امان
نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت
12:26 عصر توسط * ظهور منجی * نظرات ( ) |
Design By : Pichak |