* ظهورِ منجی *
گرفته بوی تو را خلوت خزانی من
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من
غزل برای تو سر می برم عزیزترین
اگر شبانه بیایی به میهمانی من
چنین که بوی تنت در رواق ها جاریست
چگونه گل نکند بغض جمکرانی من
عجب حکایت تلخی است نا امید شدن
شما کجا و من و چادر شبانی من
در این تغزل کوچک، سرودمت ای خوب
خدا کند که نخندی به ناتوانی من
به پای بوس تو آیینه دست چین کردن
کجایی ای گل شب بوی بی نشانی من
(هوشنگ ابتهاج )
نامدگان و رفتگان از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند هان! ای تو همیشه در میان
هر چه گرد خویشتن می نگرم در این چمن
آیینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش خودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدنت که بنگرم گریه نمی دهد امان
صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
از قله های پر بهار روزگاران
از بی کران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران
آید به گوش آسمان : این است مهدی
خیزد خروش از تشنگان: این است باران!
از بیشه زار عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آیینه ی آیین حق، ای صبح موعود
ماییم سیمای تو را آیینه داران
دیگر قرار بی تو ماندن نیست با ما
کی می شود روشن به رویت، چشم یاران
(سید حسن حسینی)
Design By : Pichak |