* ظهورِ منجی *
الهی!
ار تو فضل کنی ، از دیگران چه داد و چه بیداد؟
ور تو عدل کنی، پس فضل دیگران چون باد؟
چون بیایی آسمان خم می شود
دست ها در ساغرت گم می شود
شمع گرمای تو را حس می کند
هستی اش غرق ترنم یم شود
گریه ی شب های غرق انتظار
در نگاه تو تبسم می شود
جمکران شب های جمعه دیدنی است
دیدنی تر حال مردم می شود
چشم ساقی از جنون وصل او
هم چود دجله پر تلاطم می شود
معنی عشق آن زمان پرسیدنی است
پس تفاوت ها تفاهم می شود
با وجودت عرصه ی دنیای ما
خالی از افعی و کژدم می شود
واله گر خاک رهت باشد شبی
تربتش خاک تیمم می شود
علی واله
تو را که داند؟ که: تو را «تو» دانی!
تو را نداند کس. تو را ، تو دانی بس! ای سزاوار ثنای خویش!
و ای شکر کننده ی عطای خویش!
رهی، به ذات خود، از خدمت تو عاجز، و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز،
و به کل خود، از شادی به تو عاجز، و به توان خود از سزای، عقل تو عاجز.
کریما!
گرفتار آن دردم که تو درمان آنی، بنده ی آن ثنایم، که تو سزای آنی، من در تو چه دانم؟
تو دانی! تو آنی که گفتی که من آنم! آنی.
Design By : Pichak |