* ظهورِ منجی *
نامدگان و رفتگان از دو کرانه ی زمان
سوی تو می دوند هان! ای تو همیشه در میان
هر چه گرد خویشتن می نگرم در این چمن
آیینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش خودت از عدم زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدنت که بنگرم گریه نمی دهد امان
صبحی دگر می آید ای شب زنده داران
از قله های پر بهار روزگاران
از بی کران سبز اقیانوس غیبت
می آید او تا ساحل چشم انتظاران
آید به گوش آسمان : این است مهدی
خیزد خروش از تشنگان: این است باران!
از بیشه زار عطرهای تازه آید
چون سرخ گل بر اسب رهوار بهاران
آیینه ی آیین حق، ای صبح موعود
ماییم سیمای تو را آیینه داران
دیگر قرار بی تو ماندن نیست با ما
کی می شود روشن به رویت، چشم یاران
(سید حسن حسینی)
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان ! قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا! اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو! آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
یک پای در جهنم و یک پای در بهشت یا زیر دستهای نجیب تو در امان!
آقا اجازه!............................
.......................................!
باشد! صبور می شوم اما تو لااقل دستی برای من بده از دورها تکان...
آقا اجازه! خستهام از این همه فریب از های و هوی مردم این شهر نانجیب
آقا اجازه! پنجرهها سنگ گشتهاند دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب
آقا اجازه! باز به من طعنه میزنند عاشق ندیدههای پر از نفرت رقیب
شیرین»ی وجود مرا «تلخ» میکنن فرهاد»های کینه پرست پر از فریب
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود آدم» نمیشویم! بیا: ماجرای «سیب!
باشد! سکوت میکنم اما خودت ببین ... ! آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب ....
Design By : Pichak |