سفارش تبلیغ
صبا ویژن

* ظهورِ منجی *

امام زمان (عج)

کسی که در راه انجام اوامر الهی باشد، خداوند نیز او را در رسیدن به نیازها و بر طرف شدن حاجت هایش، یاری کند.

پیامبر اکرم (ص)

کمترین چیزی که در آخرالزمان یافت می شود، برادری مطمئن یا درهمی حلال است.

رسول اکرم (ص)

زمانی می آید که از قرآن جز خطوطی و از اسلام جز اسمی که به آن نامیده می شوند، باقی نمی ماند و آن ها دورترین مردم از اسلام هستند. مساجد آن ها آباد و از جهت هدایت خراب و ویران است.

رسول اکرم (ص)

زمانی می آید که قلب مؤمن در آن زمان حل و ذوب می شود مانند نمکی که در آب حل می گردد. گفته شد چه؟ فرمود: به خاطر این که منکراتی را می بیند ولی قدرت بر تغییر و جلوگیری از آن را ندارد.

رسول اکرم (ص)

زمانی بر مردم می آید که در مسجدها برای نماز جمع می شوند در حالی که مؤمنی در بین آن ها نیست.

رسول اکرم (ص)

ای سلمان! به آن خدایی که جانم به دست اوست، در آن زمان (آخرالزمان) ثروتمندان حج را به خاطر گردش و تفریح و مردمان متوسط به خاطر تجارت و فقرا به خاطر ریا و خودنمایی به جا می آورند.

امام علی (ع)

زمانی بر مردم خواهد آمد که افراد فاجر و گناهکار را مورد احترام خاص قرار می دهند. سخن چین و بدزبان را مقرب خود می سازند و افراد با انصاف را ضعیف و ناتوان می شمارند.

رسول اکرم (ص)

زمانی خواهد آمد که چیزی پوشیده تر از حق و آشکارتر از باطل و دروغ نباشد و مطالب هیچ کتابی از مطالب و معانی قرآن بی خریدارتر نیست.

                 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/29ساعت 10:54 عصر توسط * ظهور منجی * نظرات ( ) |

 

دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را
کجا واکرده ای این بار گیسوی رهایت را؟
کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی
که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را
خیابان «ولی عصر» بی شک جای خوبی نیست
که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را
تو هم در این غریبستان وطن داری و می دانی
بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را
نسیمی از نفس افتاده ام از نیل ردّم کن
رها کن در میان خدعه ی ماران عصایت را
نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم
به شمشیر لقا از پی بخشیدم عطایت را
فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر
که موجا موج هر پلکم ببوسد جای پایت را
 
گل امّید را در روز بی خورشید خیری نیست
شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را

شاعر: محمد جواد آسمان

 


نوشته شده در جمعه 90/2/9ساعت 1:9 عصر توسط * ظهور منجی * نظرات ( ) |

 

چه جمعه ای چه غروب غریب و دلگیری

چرا سراغی از این جمعه ها نمی گیری؟

مسافری که هنوز و همیشه در راهی!

کجای راه سفر مانده ای به این دیری؟

به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد

بیا پیاده شو از این قطار تأخیری...

چقدر پیر شدی روی گونه هایم اشک

تو سال هاست که از چشم من سرازیری

چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!

شدی شبیه دیوانگان زنجیری...

چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است

چطور از غم دوری او نمی میری؟ 

سودابه مهیجی

غروب دلگیر


نوشته شده در جمعه 90/2/2ساعت 1:12 صبح توسط * ظهور منجی * نظرات ( ) |


Design By : Pichak